جدول جو
جدول جو

معنی پیش پره - جستجوی لغت در جدول جو

پیش پره
محل اتراق گالش ها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنکه سرگذشت ها و داستان های پیشینیان را بپیراید و نظم و ترتیب دهد، برای مثال کجا پیش پیرای پیر کهن / غلط رانده بود از درستی سخن (نظامی۵ - ۱۰۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی آش که خمیر آرد گندم را به تکه های کوچک سه گوش می بریدند و لای آن ها گوشت و لپۀ نخود می گذاشتند و می پختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش ترک
تصویر پیش ترک
کمی جلوتر، کمی پیش تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشکاره
تصویر پیشکاره
مباشر، خدمتگزار، ماما، قابله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش مرگ
تصویر پیش مرگ
آنکه پیش از دیگری بمیرد، کنایه از قربانی، فدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پرده
تصویر پیش پرده
تصنیفی که در تماشاخانه پیش از بالا رفتن پرده در جلو سن می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
خوانچه و ظرفی که در آن چیزهای خوردنی بگذارند و به مجلس مهمانی ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پاره
تصویر پیش پاره
نوعی حلوا که از آرد و روغن و شیره درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(زِ رِهْ)
نام بلوکی در شرق دریاچۀ سیستان که امروز نام پیش آب دارد. رجوع به تاریخ سیستان صص 297- 298 و 326، 336- 355، 373، 377، 390، 401، 403، 415 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسۀ عمومی بیرجند به شقاق. جلگه. سردسیر دارای 97 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرزشهرستان بروجرد واقع در 43 هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو چشمه ویران به قلعه هومه. کوهستانی و معتدل، دارای 109 تن سکنه. آب آنجا از چاه و قنات. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش پاس
تصویر پیش پاس
معالجه قبلی. توضیح این کلمه بر ساخته فرهنگستان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشیاره
تصویر پیشیاره
بول شاش ادرار پیشاب: (دلالت ستارگان براندامهاء تن) دو گونه وکون رودگانی و پیشیار و پلیدی و پشت و دو زانو، شیشه ای که بول بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند قاروره بیمار پیشیار: آن چنان دردی که با جانان نگوید دردمند نی از آن دردی که با ترسا بگوید پیشیار. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشباره
تصویر پیشباره
پیشپاره فیشفارج
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از حلوای بسیار نرم و نازک که از آرد و روغن و دوشاب پزند: سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن خوشتر بسی از پیشپاره. (ناصرخسرو)، غذای مختصری که پیش از دیگر ماحضر صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
خدمتگزار خدمتکار خادم پیشکار: ای که مه با کمال خوبی خویش پیش روی تو پیشکاره بود. (عمادی شهریاری)، رئیس مهتر، فرش اطاق مهمانخانه، قابله ماما
فرهنگ لغت هوشیار
پیش بردن انجام دادن: پیش این مراد باز رفتم و در معرض پی برد این غرض از پیشانی خود هدفی از بهر سهام اعتراضات پیش آوردم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ورق اول بازی از آن او باشد کسی که ورق اول بازی را بدو دهند سر برگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خری
تصویر پیش خری
عمل پیش خر خریدن پیش از موعد
فرهنگ لغت هوشیار
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سخنش مقدم باشد کسی که در سخن غالب باشد: شبلی آن پیش حرف صاحب حال وان مربع نشین صدر کمال. (طال آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
درد دایم زائو قبل از تولد بچه درد ابتدایی زن باردار قبل از شدت آن و پیش از تولد فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه ای بشکل مکعب مستطیل که ارابه چی با درشکه چی بر آن نشیند و ارابه یا درشکه را براند
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک کوه و قرب دامنه آن، قسمت قدامی کوه ظن سوی کوه که برابر باشد مقابل پشت کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش گیره
تصویر پیش گیره
پیش بند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش از کسی بمیرد پیش میر، کسی که پیش از شاه یا امیر از غذای او خورد تااگر سمی در آن باشد وی بمیرد و مخدوم مصون ماند بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
سابق در محبت: چرا پیشکین خواند او را سپهر که هست از چنان خسروان پیش مهر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش مرگ
تصویر پیش مرگ
((مَ))
کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی، فدا، کسی که پیش از پادشاه، اندکی از غذای او را می خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش پیش
تصویر پیش پیش
جلو جلو، پیشاپیش
فرهنگ فارسی معین
((پَ دِ))
فیلم کوتاهی که دربردارنده منتخبی از نماهای حساس و جذاب فیلم اصلی باشد و نمایش فیلم اصلی را در آینده ای نزدیک نوید دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش پرده
تصویر پیش پرده
آنونس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش شرط
تصویر پیش شرط
پیش نیاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
انگاره
فرهنگ واژه فارسی سره
کومه ی چوبی مخصوص گالشاها در منزل گاه های گالشی
فرهنگ گویش مازندرانی